مهرخ غفاری مهر – ونکوور
Tomorrow, and tomorrow, and tomorrow
Creeps in this petty pace from day to day
To the last syllable of recorded time
And all our yesterdays have lighted fools
The way to dusty death. Out, out, brief candle!
Life’s but a walking shadow, a poor player
That struts and frets his hour upon the stage
And then is heard no more. It is a tale
Told by an idiot, full of sound and fury
Signifying nothing
(William Shakespeare. Macbeth. Act 5, scene 5, lines 16–27)
فردا، و فردا، و فردا
با گامهای حقیر ناتوان
تا آخرین هجای زمان
و تمامی دیروزهای ما
روشنگر هیچ جز راه احمقها
بهسوی غبارآلوده مرگ.
خاموش! خاموش! شمع نیمهجان!
زندگی چون سایهای افتانوخیزان
بازیگر پرده، رنجور، نگران
بهسوی پایان.
و سکوت.
قصهای با راوی ابله
لبریز از خشم و هیاهو
هیچ را نمایان. (برگردان م.غ.م)
ویلیام فاکنر (۱۹۶۲-۱۸۹۷) انسانی بود با ذهنی بسیار پیچیده که نوشتن برایش «دشواری وظیفه» بود. او در سال ۱۹۴۹ جایزهٔ نوبل ادبیات، در سالهای ۱۹۵۵ و ۱۹۶۳ جایزهٔ پولیتزر و در سالهای ۱۹۵۱ و ۱۹۵۵ جایزهٔ بانک ملی آمریکا را دریافت کرد. فاکنر در خطابهٔ مربوط به جایزهٔ نوبل از این جایگاه انسانی میگوید: «… میخواهم… این لحظه را چون بلندجایی بدانم، که از فراز آن صدایم به گوش مردان و زنان جوانی خواهد رسید که هماکنون خود را وقف این درد و تلاش کردهاند… » سپس از نویسندگانی میگوید که میخواهند: «… مشکلات دل آدمی را که با خود در ستیز است… » بگویند و: «… نوشتهٔ خوب تنها زاییدهٔ این ستیز تواند بود، زیرا جز این چیزی در خورد نوشتن نیست، در خورد عذاب و عرقریزی نیست.» خطابهٔ فاکنر چاپشده در کتاب خشم و هیاهو، صفحهٔ اول.
فاکنر ۱۹ رمان، ۱۲۵ داستان کوتاه، ۲۰ فیلمنامه، یک نمایشنامه و شش مجموعهٔ شعر و تعداد زیادی نامه و مقاله از خود بهجای گذاشته است. تعداد زیادی از این آثار به زبان فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. یکی از مهمترین آثار او، خشم و هیاهو، دستِکم با دو ترجمهٔ متفاوت (صالح حسینی و بهمن شعلهور) به فارسی برگردانده شده و در دسترس خوانندگان است. در این گفتار به بررسی کتاب خشم و هیاهو با ترجمهٔ بهمن شعلهور می پردازم.
فاکنر در داستان خشم و هیاهو و در بسیاری دیگر از قصههایش، بنیان قوی ادبی خویش را به نمایش میگذارد؛ تازگی و جوهر یگانهٔ حرفهای خویش را دنبال میکند و چونان انسانی مسئول به دردها و رنجها و مشکلات اجتماعی میپردازد.
فاکنر اعجوبهای است که از سرچشمهٔ ادبیات و هنر دوران قبل از عصر خویش، بهرهٔ فراوان برده است. او چونان دریانوردی شجاع و قوی، از هر آنچه تجربهٔ پیشین بوده، استفاده کرده تا بر اصالت سفر و غنای کار خود بیفزاید بیآنکه چیزی را از کسی سرقت کرده باشد. در داستان خشم و هیاهو دستِکم به دو مطلب اساسی میتوان اشاره کرد. نام داستان یعنی خشم و هیاهو، تأثیرپذیری نویسنده از ویلیام شکسپیر و نقل ترکیب «خشم و هیاهو» از کتاب مکبثِ او را نشان میدهد که در بالا به آن اشاره شده است. هر اندازه در این داستان به جلو میرویم، تلخی سرگذشت دردناک انسان در پهنهٔ جهان را میبینیم، همانگونه که شکسپیر در مکبث و سایر آثارش گوشزد کرده است. تلخیهای زندگی و تلخی مرگ؛ این راه بیبرگشتی که ما بازیگران پردهٔ زندگی بهسوی آن روانایم. مثالی دیگر از استفادهٔ فاکنر از آثار هنری پیشین، آوردن جملهای در فصل اول کتاب از زبان پدر است که به نوشتهای بر روی یک تابلوی نقاشی اثر نیکولا پوسَن (Nicolas Poussin) نقاش فرانسوی (۱۶۶۵-۱۵۹۴) اشاره دارد. در صفحهٔ ۵۲ آمده است: پدر گفت: «Et ego in arcadia کلمهٔ لاتین علف خشک (کاه، م.غ.م) یادم رفته.» نام تابلوی پوسَن، که فاکنر در اینجا از آن استفاده کرده، چوپانهای آرکادیا Arcadian Shepherd است. عبارت فوق بر روی این تابلو نقش شده و معنای تحتالفظی آن در زبان ایتالیایی این است که: «حتی در آرکادیا، من، مرگ، حضور دارم.» در این تابلو چوپانان در محیط بهشتمانند روستایی در دورهٔ هلنی هستند و به یادبودی نگاه میکنند که شبیه سنگ گوری است و بر روی آن نوشته شده است: Et in arcadia ego. چوپانها به این عبارت با ترس و حیرت و سرگردانی خیره شدهاند.
مثال دیگر در این زمینه جملهای است از قول دیلسی: «بنجامین فرزند روزگار پیری من که در مصر به گروگان ماندهای.» ص ۲۱۰. این جمله احتمالاً اشاره به داستان یعقوب و فرزندش بنیامین دارد که بهوسیلهٔ یوسف در مصر به گروگان نگه داشته شد.
ویژگی مهم دیگر رمان خشم و هیاهو نوبودن، جوهرِ یگانهداشتن و اصالت درونی این اثر است. این داستان:
- مثل چهار فصل زندگی از چهار قسمت تشکیل میشود.
- چندروایتی است و زبان هر فصل بسته به راوی آن، تفاوتهایی بارز با دیگری دارد. داستان در لایهٔ اول مربوط توصیف زوال خانوادهٔ کامپسون است و در هر کدام از سه فصل اول یکی از فرزندان خانواده ماجرای این گسست را به زبان خود تعریف میکنند. فصل اول و شروع داستان به تاریخ آوریل ۱۹۲۸ از زبان بنجی دیوانه یا ابله است و یادآور جملهٔ شکسپیر که میگفت: «قصهای با راوی ابله». این فصل که شاید سختترین فصل برای خواننده باشد، بهدلیل ویژگیهای بنجی، کاملاً بریدهبریده و جستهگریخته و نابسامان است. هیچ نظم منطقی در زمانها و واژهها نمیتوان یافت. اما اگر توجه داشته باشیم که راوی شخصی است که شاید امروز در طیف افراد اوتیستیک قرار بگیرد، بهتر میتوانیم پرواز پندار او را درک کنیم و با او همراه شویم. چرا که گاهی اوقات صداقت و مهربانی و پاکی او را در هیچکس دیگری نمیتوانیم بیابیم. فصل دوم از زبان کونتین پسر بزرگ خانواده و به تاریخ دوم جون ۱۹۱۰ است. این فصل شرح درگیریهای روحی کونتین با زمان است. خواننده میتواند از رهگذر زبان کونتین به درون افسرده و مضطرب او راه پیدا کند. و فصل سوم از زبان جیسون فرزند فرصتطلب و پولپرست خانواده و به تاریخ هشتم آوریل ۱۹۲۸ است. و فصل چهارم روایت دایهٔ سیاهپوست خانوادهٔ دیلسی است که رمز پیوند خانواده و برقرارنگهداشتن آن است. زبان شیرین این راوی جذابیت و حلاوت زبان مادربزرگها را دارد.
- زمان: رفت و برگشت بین ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۸. در تمام فصلها پرش زمانی در ذهن راویهای داستان دیده میشود. اگر چه این موضوع شاید خواندن داستان را مخصوصاً در دو فصل اول دشوار کرده باشد، اما ساختاری است در زمان خود بسیار تازه که بهزیبایی بهانجام رسیده است. جوهر یگانهای که فاکنر ساخته، استفاده از پرشهای زمانی ذهنی برای خلق داستانی کاملاً نو است که قصهای ناتورالیستی را به رمانی نو در قرن بیستم تبدیل کرده است. در فصل اول زمان برای بنجی هیچ نظمی ندارد و بهراحتی با پرشهای ذهن او پس و پیش میشود. در فصل دوم زمان برای کونتین یادآور مرگ است. در فصل سوم زمان تنها وسیلهای است برای اندوختن ثروت و جور و ستم و خودخواهی. تنها دیلسی پاکدل است که در فصل چهارم بهصورتی طبیعی همراه زمان است و آن را درک میکند.
- رازهای نامها در این اثر بسیار قابلتوجه است. مثلاً عوضشدن نام بنجی از موری به بنجی و کوتاهشدن نام candace به کدی. از همه جالبتر، گفتوگوی میان کدی و دیلسی در مورد اسمها و عوضشدن نام بنجی است: «دیلسی: اسم کاری واسش نمیکنه. صدمهای هم بهش نمیزنه. اسمعوضکردن واسه هیشگی شگوم نداره. اسم من پیش از اون وختی که یادم میاد، دیلسی بوده و بعد اونم که از یاد همه برم، بازم دیلسیه. کدی: دیلسی، وقتی یادشون رفته باشه دیگه از کجا میفهمم اسمت دیلسیه؟ دیلسی: از تو کتاب جونی. تو کتاب مینویسنش.» ص ۷۰
طرح دردها و رنجهای انسانی و اجتماعی، فراز دیگری است که در خشم و هیاهو و آثار دیگر فاکنر مطرح شده است. فاکنر در این داستان به مسائل مختلف روانشناختی از جمله موارد زیر پرداخته است:
- ازدستدادن و فقدان: مرگ پدر، پسر، مادربزرگ، بکارت کدی، عقل و هوش بنجی، سلامت مادر، پول جیسون، و از همه مهمتر در لایهٔ زیرین داستان مرگ دوران باشکوه گذشته و سرنوشت کامپسونها
- سایهها
- دیوانگی
- خودکشی
- خودبیمارانگاری
- فرار جوان از خانه
- الکلیسم
- خشونت
- استفاده از بوها، صداها و مخلوطشدن این دو با هم نیز از ویژگیهای شاعرانگی و نوبودن این داستان است. برای مثال، میتوان به بوی باران، بوی درختان، بوی علفزار و صدای آتش، صدای پشتبام، صدای تاریکشدن و صدای شبشدن اشاره کرد. در صفحهٔ ۸۶ آمده است: «دستهایم دمپایی را میدیدند، ولی من نمیدیدم.» و در صفحهٔ ۸۹ راوی میگوید: «خودمان را میشنیدیم. تاریکی را میشنیدیم. اتاق سیاه شد بهجز در، بعد در سیاه شد.»
نویسنده در لایههای زیرین داستان به مسائل اجتماعی نیز نظر داشته است. مانند:
- اضمحلال اقتصادی، اجتماعی در آمریکا. فاکنر با شرح زوال خانوادهٔ کامپسون از گسست نظام اشرافیت و تبدیل آن به جامعهٔ صنعتی مبتنی بر پول مدرن حکایت میکند.
- مسئلهٔ سیاهپوستها و سفیدپوستها. نویسنده تفاوت میان این دو نژاد را مطرح میکند. از زبان کونتین از سیاهپوستها انتقاد میکند: «… ناگهان مثل باریکهٔ آب سیاه تندی وارد زندگی سفیدپوستها میشوند و لحظهای جنبهها و نکات زندگی سفید آنها را بهشکل حقیقتی انکارناپذیر آشکار میسازند. … در تشییعجنازه سر طاق و جفت بودن تعداد عزاداران شرط میبندند. یک فاحشهخانه پر از آنها در ممقیس به حال جذبهٔ دینی فرو رفت و همه لخت توی خیابان دویدند. تنها رامکردن یکی از آنها سه تا پاسبان لازم داشت… » ص ۲۱۰. اما نویسنده دیلسی را در موقعیت محوری برای حفظ خانواده میشناسد.
- مسئلهٔ زن و مرد. از قول کونتین میگوید: «زنها اینطورند، راجع به آدمها معلومات کسب نمیکنند. ما برای این کاریم. آنها فقط با یک حاصلخیزی عملی سوءظن متولد میشوند… قرابتی با شیطان دارند… » ص ۱۱۷ و در جایی دیگر میگوید: «جیسون از اینکه یک زن یک دختر به او نیرنگ زده بود، بهشدت عصبانی بود.» ص ۳۸۰.
داستان خشم و هیاهو، بارها در زمرهٔ داستانهای برتر جهان و مهمترین کتاب قرن بیستم قرار گرفته است. فاکنر در این رمان با تکیه بر میراث گذشتگان، بهشیوهای نوین و با ساختاری مدرن به دشواریهای زندگی در دورهٔ گذار در قرن بیستم پرداخته است. او نویسندهای است که بهشیوهٔ خویشتن خویش در پی پرداختن به مسئولیت انسانی خود بوده و از ابزار نوشتن برای رسیدن به این مقصود، بهزیبایی استفاده کرده است. شاید بیراه نباشد اگر داستانهای او را چندین و چند بار بخوانیم و هر بار توشهای برچینیم.
ترجمهٔ فارسی کتاب خشم و هیاهو در کتابخانههای وست ونکوور و شهر نورث ونکوور موجود است و میتوانید آن را به رایگان امانت بگیرید. علاوه بر این میتوانید آن را از کتابفروشی پانبه در ونکوور بهصورت حضوری یا آنلاین از طریق این لینک خریداری کنید.
آوریل ۲۰۱۷، بازنویسی ۸ سپتامبر ۲۰۲۱